زياد هم بد نميشود اگر از اين زندگي جزيرهاي دست بكشيم و خودمان را وارد فضاهاي عموميتري كنيم. همان طور كه بكسوري از گوشه رينگ بيرون ميآيد، گاردش را باز ميكند و حريفانش را در آغوش ميكشد. اين هفته رفتم دو جشن و مهماني كه دنياي تصوير برگزار كرده بود و رفقايي را كه مدتها دلم ميخواست ببينم و فرصت ملاقات حضوري دست نميداد، يعني وقت خالي مشتركاش پيش نميآمد، ببينم. از پيمان قاسمخاني و رضا ميركريمي تا سعيد خاموش كه مثلا همكاريم. بعد به اين فكر كردم مگر چند تا از اين جور ميهمانيها در طول سال وجود دارد و اين كه اين سالها، چه قدر بيشتر از هميشه عادت كردهايم تنها باشيم، مهماني هم اگر هست، بيسر و صدا برگزار كنيم و تا جايي كه ميشود همديگر را نبينيم.
اين ملاقات حضوري خيلي فايدهها دارد – آن هم براي ما ايرانيها كه حتي وقتي شاكي هستيم، طرف مورد بازخواست را در كلانتري هم كه ميبينيم، آغوش باز ميكنيم و بيخيال همه چيز ميشويم. در اين جور گردهماييها، زمينه چه همكاريهاي مشتركي كه فراهم نميشود، چه پروژههايي كه متولد نميشود، چه اوقات خوش و انساني كه سپري نميشود و اينها. ( طبعا قرار نيست هر اتفاقي كه در اين جشن و مهماني و هر مورد مشابه ديگري كه اتفاق ميافتد، تاييد كنيم، ولي ضايعات به هر حال در هر كاري وجود دارد. البته برخورد انتظامي و مهرجويي يكي از اين ضايعات اين جشن نيست. اتفاقا خيلي هم خوب بود. باعث شفافتر شدن ماجرا شد. خودمان را به خودمان نشان داد. )
خلاصه وقتي همديگر را نميبينيم، ضعيف ميشويم، چشمهايمان كمسو ميشود، غرغرو و مظنون و مشكوك ميشويم، سراغ رياكاري ميرويم، بيعملي از سر و رويمان ميبارد، از همديگر ميترسيم و خلاصه دنبال شكار نميرويم. آدمها همديگر را شكار ميكنند و خوشبختتر ميشوند، درست مثل همان بكسوري كه تا وقتي طنابهاي رينگ را ول نكند و براي ادامه مبارزه به وسط رينگ نيايد و فكر در آغوش كشيدن رقيباش را نكند، امكان ندارد برنده شود.
شما هم بنويسيد (9)...